گل دانلود

کسب درآمد دانلود فیلم جدید دانلود آهنگ های جدید جوک آشپزی خدا دختر خبر رقص روزنامه خبر پیروزی خبر استقلال دانلود نرم افزار آندروید آیفون آیپد دانلود آهنگ – دانلود فیلم دانلود نرم افزار –دانلود عکس – دانلود بازی – دانلود برنامه

گل دانلود

کسب درآمد دانلود فیلم جدید دانلود آهنگ های جدید جوک آشپزی خدا دختر خبر رقص روزنامه خبر پیروزی خبر استقلال دانلود نرم افزار آندروید آیفون آیپد دانلود آهنگ – دانلود فیلم دانلود نرم افزار –دانلود عکس – دانلود بازی – دانلود برنامه

به فکر نمازت باش مثل شارژر موبایلت

به فکر نمازت باش مثل شارژ موبایلت!با صدای اذان بلند شو مثل صدای موبایلت! از انگشات واسه اذکار استفاده کن مثل صفحه کلید موبایلت!قرآن رو همیشه بخون مثل پیامهای موبایلت
خدایی ما کجاییم ................

بحث دختر دانش آموز با معلم بر سر مسئله بلعیدن نهنگ

دختر کوچکى با معلمش درباره نهنگ‌ها بحث مى‌کرد. 



http://www.learn.sooran.com/2009img/killer-whale.jpg

معلم گفت: "از نظر فیزیکى غیرممکن است که نهنگ بتواند یک آدم را ببلعد زیرا با وجودى که پستاندار عظیم‌الجثه‌اى است امّا حلق بسیار کوچکى دارد."


دختر کوچک پرسید: "پس چطور حضرت یونس به وسیله یک نهنگ بلعیده شد؟"


معلم که عصبانى شده بود تکرار کرد که: "نهنگ نمى‌تواند آدم را ببلعد. این از نظر فیزیکى غیرممکن است."


دختر کوچک گفت: "وقتى به بهشت رفتم از حضرت یونس مى‌پرسم."


معلم گفت: "اگر حضرت یونس به جهنم رفته بود چى؟"


دختر کوچک گفت: "اونوقت شما ازش بپرسید."

به راستی کلمه “خانواده“ یعنی چه ؟؟



با مردی که در حال عبور بود 

برخورد کردم 
اووه !! معذرت میخوام..
من هم معذرت میخوام , 
دقت نکردم ...
ما خیلی مؤدب بودیم ، من و این غریبه 
, خداحافظی کردیم و به راهمان ادامه دادیم
اما در خانه با آنهایی که دوستشان داریم چطور رفتار می کنیم 
کمی بعد ازآنروز، در حال پختن شام بودم.دخترم خیلی آرام کنارم ایستاد همینکه برگشتم به اوخوردم وتقریبا" انداختمش با اخم گفتم: ”اه !! ازسرراه برو کنار“ قلب کوچکش شکست و رفت
نفهمیدم که چقدر تند حرف زدم وقتی توی رختخوابم بیدار بودم صدای آرام خدا در درونم گفت: وقتی با یک غریبه برخورد میکنی ، آداب معمول را رعایت میکنی اما با بچه ای که دوستش داری بد رفتار میکنی به آشپزخانه رفتم. نزدیک در، چند گل بود که او برایم آورده بود. گلهایی که خودش آنها را چیده.
صورتی و زرد و آبی آرام ایستاده بود تا غافلگیرم کنه
اشکهایی که چشمهای 
کوچیکشو پر کرده بود ندیدم در این لحظه احساس حقارت کردم اشکهایم سرازیر شدند.آرام رفتم و کنار تختش زانو زدم
بیدار شو کوچولو ، بیدار شو. اینا رو برای من چیدی؟
گفتم دخترم واقعاً متاسفم از رفتاری که امروز داشتم 
نمیبایست اون طور سرت داد بکشم
گفت :اشکالی نداره من به هر حال دوستت دارم مامان
من هم دوستت دارم دخترم
و گلها رو هم دوست دارم 
مخصوصا آبیه رو گفت : اونا رو کنار درخت پیدا کردم ورشون داشتم چون مثل تو خوشگلن میدونستم دوستشون داری ، مخصوصا آبیه رو
آیا میدانید که اگر فردا بمیرید شرکتی که در آن کار میکنید به آسانی در ظرف یک روز برای شما جانشینی می آورد؟
\اما خانواده ای که به جا میگذارید تا آخر عمر فقدان شما را احساس خواهد کرد.
و به این فکر کنید که ما خود را وقف کارمیکنیم و نه خانواده مان
چه سرمایه گذاری ناعاقلانه ای !!
اینطور فکر نمیکنید؟!!
به راستی کلمه “خانواده“ یعنی چه ؟؟

داستان زیبای دختر صیاد


دختر صیاد

مرد صیادی سه دختر داشت و هر روز یکی از آنها رو با خودش به کنار رودخانه میبرد تا در صید بهش کمک کنند و شب هنگام با سبدی پر از ماهی برمیگشت .


در حالی که در یکی از روزها صیاد با دخترانش غذا میخورد . بهشون گفت : ماهی تنها زمانی در تور صیاد میوفته که از ذکر خدا غافل بشه !


یکی از دختران گفت : آیا بجز انسان کسی به ذکر و تسبیح خداوند میپردازه ؟



صیاد : همانا همه مخلوقات خداوند به ذکر خداوند میپردازه ، و به این امر ایمان دارند که او خالق آنهاست .


دختر از حرف پدرش تعجب کرد و گفت : ولی ما صدای تسبیح اونا رو نمیشنویم ؟!


پدر تبسمی کرد و گفت : هر کدام از مخلوقات خداوند زبانی دارند که بوسیله آن بتونند با هم جنسشون ارتباط برقرار کنند و با همان نیز به ذکر خداوند میپردازند. 

و خداوند بر همه چیز قادر و تواناست .


فردا هنگامی که نوبت لیلی شد تا با پدرش به رودخانه بره ، تصمیم گرفت کار خاصی انجام بده 


پدر به کنار رودخانه رسید ،و شروع به صید کرد، در حالیکه دعا میکرد خداوند به اونها روزی بده .. و هر بار ماهی بزرگی میگرفت دختر کوچکش لیلی ماهی رو به آب بر میگردوند !!


نزدیک غروب بود ، و پدرش قصد بازگشت به خونه رو داشت . به سبد نگاهی کرد و دید خالیه ! در حالیکه بشدت تعجب کرده بود گفت :

ماهی ها کجاست - لیلی - چیکارشون کردی ؟


لیلى: اونارو به رودخونه برگردوندم .

پدر : چطور اینکارو کردی ، تو که دیدی چقدر برای بدست آوردنشون زحمت کشیدیم !؟


لیلى: پدر دیروز شنیدم که میگفتی : " ماهی تنها زمانی در تور صیاد میوفته که از ذکر خدا غافل بشه ! " 


منم دوست نداشتم چیزی که خدا رو ذکر نمیکنه وارد خانه مان بشه 


صیاد در حالی که اشک در چشمانش جمع شده بود گفت : آری دخترم تو راست میگی .


و با سبد خالی به منزل برگشت!!؟


در اون روز امیر شهر در حال بازرسی احوال مردم بود ، زمانیکه به در خانه صیاد رسید احساس تشنگی کرد ، درب منزل رو زد ، و ازشون خواست قدری آب بهش بدهند ..


خواهر لیلی آب رو به امیر داد ، امیر از آب نوشید ، خدا رو شکر کرد، سپس کیسه ای پر از سکه بهشون داد و گفت : 


دخترم این هدیه ای از طرف من به شماست ..


و امیر به راهش ادامه داد .. خواهر لیلی در رو بست ، و داشت از خوشحالی پرواز میکرد، 


مادر گفت:خداوند نعمتی بهتر از ماهی ها به ما ارزانی داشت!


ولیکن لیلی گریه میکرد ، و در این شادی با اونا همراه نشد . پس همگی تعجب کردند ، پدرش گفت :چه چیزی باعث شده گریه کنی -؟


لیلى: پدر جان این مخلوق خداوند انسان به ما نگاهی انداخت - در حالیکه از ما راضی بود - پس بدانچه او به ما عطا کرد خشنود و راضی گشتیم ، حال بدین فکر کن اگر خالق این انسان به ما نظر کند در حالیکه از ما راضیست ... |؟ 


پدر از صحبت دخترش بیش از دینارهای بدست آمده خوشحال شد و گفت : 


بی شک حمد سو ستایش از آن خداست که در منزل من شخصی را قرار داد تا ما را به یاد فضل و بزرگی او بیاندازد

داستانی بسیار غم انگیز " رییس جمهوران آمریکا و مسلمانان "

روزی باراک اوباما و جورج و. بوش در یک کافه در داون تاون دی.سی نشسته بودند !!! 
مردم که از حضور رئیس جمهور حاضر دموکرات در کنار رئیس جمهور سابق جمهوری خواه در یک کافه درجه 3 ، جنوب شهر واشنگتن و ظاهراً بدون محافظان، آن هم در کنار هم حیرت کرده بودند ، و از آن جا که سوال از رئیس جمهور حق مسلم هر آمریکایست !! 
به سراغ آنها رفتند و پرسیدند شما اینجا چه میکنید !!!

باراک پاسخ داد : ما در حال طراحی نقشه جنگ جهانی سوم هستیم !!

مردم پرسیدند : جنگ برای چه !؟ چه هدفی از برپایی این جنگ دارید ؟!دستاوردهای این جنگ برای ملت آمریکا چه خواهد بود !؟

جورج که هنوز در فکر بود ، یک مرتبه پاسخ داد : هدف ما از برپایی این جنگ کشتن 1.2 میلیارد مسلمان و آنجلینا جولیست !!!!

مردم حیرت زده فریاد زدند : آنجلینا جولی را برای چه میخواهید بکشید !؟ 
.
[ حتماً شما هم الان دارید به این فکر میکنید که چرا می خواهند آنجلینا را بکشند !؟ ...... درسته !؟ ...... ....... ]
.
.
.
.
.
.
.
.
.
جورج با لبخند موزیانه ای رو به باراک کرد و گفت : " دیدی گفتم ، هیچکس نگران 1.2 میلیارد نفر مسلمان نیست !!!
بنویس داداش اون با من !!!