-
شیطان پرستی
شنبه 5 اسفندماه سال 1391 20:36
فرقه ای که من بدان راه یافتم،در حالی که نور ایمان در دلم می تاپید،فرقه ی شیطان پرستی "زاندر لوی Szandor Levi بود که دبدبه و کبکبه ی بسیاری داشت و امتحان های زیادی از آدم میگرفتند تا اجازه ی ورود به آن بدهند مثلا باید درحالی که لخت بودی دماغت را میگرفتی و فقط از دهنت نفس میکشدی در حالی که هوا هم بسیار سرد بود اما...
-
حکمت روزگار
شنبه 5 اسفندماه سال 1391 20:31
اسمش فلمینگ بود . کشاورز اسکاتلندی فقیری بود. یک روز که برای تهیه معیشت خانواده بیرون رفت، صدای فریاد کمکی شنید که از باتلاق نزدیک خانه می آمد. وسایلشو انداخت و به سمت باتلاق دوید.اونجا ، پسر وحشتزده ای رو دید که تا کمر تو لجن سیاه فرو رفته بود و داد میزد و کمک می خواست. فلمینگ کشاورز ، پسربچه رو از مرگ تدریجی و...
-
توبه
شنبه 5 اسفندماه سال 1391 20:30
این داستان جوانی است که در خانواده ثروتمندی بزرگ شده بود… هیچ یک از خواسته هایش رد نمی شد… بی هیچ ترسی به معصیت الله مشغول بود… سرخوش از کارهایش… به آنها افتخار می کرد… شب و روز… و روز و شب، از دنیا چیزی نمی فهمید مگر آنچه که با آن پروردگارش را خشمگین کند… ولی در همسایگی اش جوانی بود که جز طاعت خدا و قرائت قرآن و دعوت...
-
خنده داره!
شنبه 5 اسفندماه سال 1391 20:28
این داستانو یکی تعریف کرده و قسم خورده که واقعیه... دوستم تعریف می*کرد که یک شب موقع برگشتن از ده پدری تو شمال طرف اردبیل، جای این که از جاده اصلی بیاد، یاد باباش افتاده که می گفت؛ جاده قدیمی با صفا تره و از وسط جنگل رد میشه! این*طوری تعریف می*کنه: من احمق حرف بابام رو باور کردم و پیچیدم تو خاکی، 20 کیلومتر از جاده...
-
بمب گذاری
شنبه 5 اسفندماه سال 1391 20:27
در تهران، وزارت خارجه راننده ای در اختیارم گذاشته بود، به نام کریم زرین پور، جوانی بود بسیار مودب و منظم که مخصوصاً بچه ها خیلی دوستش داشتند. آنقدر رفتارش متین بود که او را کریم آقا صدا می کردیم. آرزوی بزرگ کریم آقا این بود که به بهشت موعودش، آمریکا راه بیابد. مأمور آمریکا که شدم، ترتیبی دادم که او را نزد من بفرستند....
-
عشق یک...به...
شنبه 5 اسفندماه سال 1391 20:26
این یک داستان واقعی است که در ژاپن اتفاق افتاده. شخصی دیوار خانه اش را برای نوسازی خراب می کرد. خانه های ژاپنی دارای فضایی خالی بین دیوارهای چوبی هستند. این شخص در حین خراب کردن دیوار در بین آن مارمولکی را دید که میخی از بیرون به پایش فرو رفته بود. دلش سوخت و یک لحظه کنجکاو شد. وقتی میخ را بررسی کرد متعجب شد؛ این میخ...
-
قیمت معجزه
شنبه 5 اسفندماه سال 1391 20:24
وقتی سارا دخترک هشت ساله ای بود، شنید که پدر ومادرش درباره برادر کوچکترش صحبت می کنند. فهمید برادرش سخت بیمار است و آنها پولی برای مداوای او ندارند. پدر به تازگی کارش را از دست داده بود و نمی توانست هزینه جراحی پرخرج برادر را بپردازد. سارا شنید که پدر آهسته به مادر گفت: فقط معجزه می تواند پسرمان را نجات دهد. سارا با...
-
مرگ
شنبه 5 اسفندماه سال 1391 20:23
داستان کوتاه واقعی ترسناک عبرت آموزاین داستان واقعی است ودر هیچ کتاب و سایت و وبلاگی قرارنداردمعلممان تعریف می کرد: در وسط یکی از خیابان ها یکی از ماشین ها می ایستد و ترافیک سنگینی ایجاد شد مردم به راننده گفتند چرا وایسادی گفت:در ماشینم عزرائیل است.بالاخره با اصرار مردم سوار شد و 10متر جلوتر ایستاد و مردم رفند...
-
قدرت بوسه
شنبه 5 اسفندماه سال 1391 20:21
عصر شده بود و همه جا داشت تاریک می شد. پس از تمام شدن تعطیلات آخر هفته شبوولف و همسرش که دخترشان را به خوابگاه دانشگاه رسانده بودند، به خانه بر می گشتند. اتوبوس هنوز نرسیده بود. شبوولوف و همسرش فرصتی داشتند که با هم در ساحل رودخانه قدم بزنند. کارهای روزمره و رسیدن به امور بچه ها بیشتر وقتشان را می گرفت و کمتر پیش می...
-
گدا و شوهر
شنبه 5 اسفندماه سال 1391 20:20
محدّث بزرگوار سید جزایرى در زهرالربیع از ابن خلکان و حاج میرزا هاشم خراسانى در منتخب التواریخ از اثنى عشریه حکایت مى کنند که: روزى مردى با زن خود مشغول غذا خوردن بود و غذا مرغ بریان بود، سائلى بر درب خانه اظهار حاجت کرد، آن مرد او را محروم کرد و چیزى نداد، بعد از مدّتى روزگار بر او برگشت و ثروت و دارایى اش از بین رفت...
-
زن روسپی و بنده ی صالح
شنبه 5 اسفندماه سال 1391 20:14
این داستانی است که شیخ علی الطنطاوی از میان خاطرات زیبایش برایمان حکایت می کند و ما را به مصر سرزمین کنانة می کشاند. دیاری که در آن دانشگاه أزهر جایگاه علمای بزرگ خودنمایی می کند. می گوید: ازمیان علمای أزهر شیخ باوقاری بود که از دنیا به جز دانشگاه أزهر که در آن به تدریس مشغول بود و خانه اش که در نزدیکی آن قرار داشت و...
-
معجزه ابوالفضل
شنبه 5 اسفندماه سال 1391 20:13
حتماً توزندگیتون اتفاقی افتاده که به خود بیاین وچشمتون به دنیای دیگه ای باز شه ولی ممکنه از کنارشون آسون گذشته باشین این اتفاق برای من افتاد. سه چهارروز قبل از تاسوعا وعاشورای سال1389 شمسی قرار بود برم ماموریت به شهرستان ریگان درمرز استان کرمان وسیستان وبلوچستان وقتی برگشتم دیدم همسر وفرزندم خانه نیستند درب خانه باز...
-
بعد از مرگ
شنبه 5 اسفندماه سال 1391 20:08
کسانی که دست به خودکشی می زنند گاه با سناریوهای جهنمی مواجه می گردند. برخلاف عقاید عموم، بعضی از تجارب پس از مرگ این افراد مثبت به نظر می رسد یا دست کم تنها اهمیت زندگی و زنده ماندن را به فرد القا می کنند. داستان تجربه مرگ پس از خودکشی کمتر به دست نویسنده کتاب <ماوراء نور> رسیده است ولی همان تعداد تجربه کنندگان...
-
زن در قبرستان
شنبه 5 اسفندماه سال 1391 19:45
زن می گفت :تمام امورازجانب خداست یکی ازبزرگان دین می گوید:ازگورستانی می گذشتم،زنی رادیدم میان چندقبرنشسته وچنین می گفت: صبرکردم درحالی که می دانم عاقبت صبرخوب است،آیابی تابی برمن سزواراست که بی تابی کنم،صبرکردم برامری که اگرقسمتی ازآن به کوههای شروری واردمیشدمتزلزل می گردید،اشک به دیدگانم واردشد،آن اشکهارابه دیده...
-
شجاعت
شنبه 5 اسفندماه سال 1391 19:36
یکی از دبیرستان های تهران هنگام برگزاری امتحانات سال ششم دبیرستان به عنوان موضوع انشا این مطلب داده شد که: ''شجاعت یعنی چه؟'' محصلی در قبال این موضوع فقط نوشته بود : '' شجاعت یعنی این '' و برگه ی خود را سفید به ممتحن تحویل داده بود و رفته یود ! اما برگه ی آن جوان دست به دست دبیران گشته بود و همه به اتفاق و بدون...
-
میمونها
شنبه 5 اسفندماه سال 1391 19:34
روزی روزگاری در روستایی در هند؛ مردی به روستاییها اعلام کرد که برای خرید هر میمون 20 دلار به آنها پول خواهد داد. روستاییها هم که دیدند اطرافشان پر است از میمون؛ به جنگل رفتند و شروع به گرفتنشان کردند و مرد هم هزاران میمون به قیمت 20 دلار از آنها خرید ولی با کم شدن تعداد میمونها روستاییها دست از تلاش کشیدند… به...
-
عیادت از جانباز
شنبه 5 اسفندماه سال 1391 19:33
یکی از جانبازان جنگ تحمیلی، سالها پس از مجروح شدن به علت وضع وخیمش به ایتالیا اعزام و در یکی از بیمارستانهای شهر رم بستری شده بود. از قضا چند روزی بعد از بستری شدن این جانباز جنگ تحمیلی متوجه می شود خانم پرستاری که از او مراقبت می کند نام خانوادگی اش مالدینی است. این جانباز ابتدا تصور می کند تشابه اسمی است، اما در...
-
هنوز...
شنبه 5 اسفندماه سال 1391 19:32
بامداد سرد بهمن ماه بدنیا می آیم.. پنج خواهر و یک برادر 14 ساله، در خانه منتظر و به گوش مانده اند و تا خبر تولدم را می شنوند، هلهله می کنند. برادرم قلک کوچکش را می شکند و همان شبانه پولهایش را بر می دارد و به امامزاده «معطوک» خرمشهر می برد و نذرش را در ضریح می اندازد. خدا به او یک «برادر» داده. در آن روزها «برادری»...
-
چی بگم؟خودتون حدس بزنید...
شنبه 5 اسفندماه سال 1391 19:28
چی بگم؟خودتون حدس بزنید... او یک روز گفت: اگر وضعیت مالی مناسبی داشت، حتما به خواستگاری ام می آمد؛ اگرچه یک راه دیگر هم وجود دارد تا والدینم مجبور شوند با ازدواجمان موافقت کنند و آن این که از خانه فرار کنم و به مشهد بیایم…. خراسان: خودم را در اتاقم زندانی کرده بودم و فکر می کردم ارتباط با پسر جوانی که هر روز از طریق...
-
عشق خیابانی
شنبه 5 اسفندماه سال 1391 19:25
یکی از دوستان طی درد دلی در زمینه ارتباط با دختران گفته اند: سلام، من یه جوون 20 ساله هستم. یک عادت بدی که دارم و نمی دونم اسمشو بزارم سادگی یا هالو بودن، همش نیمه پر لیوان رو می بینم و این باعث می شه سریع اعتماد کنم، سریع دل ببندم. یک تجربه ی بد هم داشتم، با خانمی دو سال دوست بودم و قصد ازدواج هم داشتیم، ولی ایشون از...
-
عشق یک کودک
شنبه 5 اسفندماه سال 1391 19:20
همسرم نواز با صدای بلند گفت: تا کی می خوای سرتو توی اون روزنامه فرو کنی؟ می شه بیای و به دختر عزیرت بگی غذاشو بخوره؟ من روزنامه رو به کناری انداختم و بسوی آنها رفتم. تنها دخترم آوا، به نظر وحشت زده می آمد. اشک در چشمهایش پر شده بود و ظرفی پر از شیربرنج در مقابلش قرار داشت. آوا دختری مودب و برای سن خود بسیار باهوش هست....
-
ازدواج با برادر ناتنی
شنبه 5 اسفندماه سال 1391 19:16
ازدواج با برادر ناتنی "نیلوفر"( اسم مستعار) دختر جوانی از مراجعان من است. او حاصل ازدواجی موقت به شمار می رود که سال ها پیش و مدت کوتاهی بعد از به دنیا آمدن او به پایان رسیده است. داستان را از زبان خودش بشنوید: " وقتی عقد موقت پدر با مادرمن، پیش زن اول او لو رفت پدرم خیلی راحت مارا ترک کرد. هیچ چیز ازاو...
-
سرباز
شنبه 5 اسفندماه سال 1391 19:13
سرباز سرباز قبل از این که به خانه برسد، از نیویورک با پدر و مادرش تماس گرفت و گفت: پدر و مادر عزیزم، جنگ تمام شده و من می خواهم به خانه بازگردم، ولی خواهشی از شما دارم. رفیقی دارم که می خواهم او را با خود به خانه بیاورم... پدر و مادر او در پاسخ گفتند: ما با کمال میل مشتاقیم که او را ببینیم... پسر ادامه داد: ولی موضوعی...
-
سیب
شنبه 5 اسفندماه سال 1391 19:12
سیب صدای پای بهار محمد! پس از کارهای روزانه کنار نهر جوی آبی خسته و افتاده نشسته بود. از سپیدهدم آن روز تا دم ظهر یکسره کار کرده بود. به پشت دراز کشیده بود و به ازدواج و آینده خود میاندیشید. چقدر علاقه داشت همه فرزندانش را خوب تربیت کند و آنها را جهت تحصیل علوم دینی و سربازی و خدمتگزاری امام زمان (ارواحنافداه)، به...
-
آتشبس کریسمس
شنبه 5 اسفندماه سال 1391 19:07
آتشبس کریسمس آتشبس کریسمس اشاره به توقف کوتاه مدت جنگ و خاموشی تفنگها در سال ۱۹۱۴ در جریان جنگ جهانی اول است. ارتشهای آلمان، بریتانیا و فرانسه در جریان جنگ جهانی اول در بلژیک با هم میجنگیدند. هفته منتهی به کریسمس، شماری از سربازان آلمانی و انگلیسی... با سلام و دست تکان دادن، بههمدیگر نزدیک شدند و گویی با هم دشمنی...
-
عنایت
شنبه 5 اسفندماه سال 1391 19:02
عنایت یکی از شاگردان مرحوم الهی قمشه ای نقل کرد: آن جناب سفری به آستانه بوسی حضرت رضاعلیه السلام به مشهد مشرف شد. شبی در حرم حضرت رضا عرضه می دارد: یابن رسول اللَّه شما دارای مقام رضای کامل هستید، از حضرت حق بخواهید ذره ای از این مقام به این فقیر عنایت کند. وقتی از حرم خارج می شود، ماشینی در خیابان به او می زند، وقتی...
-
دزد و حاکم
شنبه 5 اسفندماه سال 1391 18:58
دزد و حاکم مردی به دربار خان زند می رود و با ناله و فریاد می خواهد تا کریمخان را ملاقات کند. سربازان مانع ورودش می شوند. خان زند در حال کشیدن قلیان ناله و فریاد مردی را می شنود و می پرسد ماجرا چیست؟ پس از گزارش سربازان به خان ؛ وی دستور می دهد که مرد را به حضورش ببرند. مرد به حضور خان زند می رسد. خان از وی می پرسد که...
-
تن فروشها
شنبه 5 اسفندماه سال 1391 18:56
میترا، اکنون ?? ساله است و خود را یک زن به بیراهه رفته معرفی میکند. وی، میگوید: زمانی به خود آمدم که در پرورشگاه، مشغول زندگی بودم، روزی خانوادهای به آنجا آمد و مرا به عنوان فرز?د خوانده، با خود برد. هنوز چیزی از ورود من به آن خانه جدید نگذشته بود؛ که اذیت وآزارها شروع شد. به عنوان یک دختر سر راهی در بین اطرافیان...
-
زن خیابانی
شنبه 5 اسفندماه سال 1391 18:54
زن خیابانی همه ماجرا و داستان این گزارش از آماده شدن برای ساختن یک مستند شروع شد. مستندی جسورانه درباره زنان خیابانی. طرح بر این اساس بود که باید حرفهای این آدمها را در بخش اصلی کار داشته باشیم اما یک نکته این میان وجود داشت و اینکه تمام این آدمها به شدت از دوربین فراری بودند و وقتی هم به هر ترتیبی جلوی دوربین قرار...
-
نجات مادر از تن فروشی
شنبه 5 اسفندماه سال 1391 18:50
نجات مادر از تن فروشی چگونه بغض فروخورده اش را فریاد خواهد زد؟ و کی؟ «امین» را می گویم. پسر 12 ساله ای که برایم از خصوصی ترین راز دردناک زندگیش گفت. ده دوازده روز قبل پیامکی روی تلفن همراهم گرفتم که «فوری با من تماس بگیر! مهمه!» شماره آشنا نبود اما بهتر دیدم تماس بگیرم.پسرکی جواب داد و قبل از هر چیز حرفهایش را قطار...