اول: عبادت پیغمبر (ص)
عبادت پیغمبر (ص) هم استثنایی بود. نماز شب که بر پیغمبر واجب بوده و خدا از او خواست که «نِصْفه اوانقص منه الا قلیلا» که نیمی از شب یا اندکی کمتر از آن را قرآن و نماز بخواند. خداوند در قرآن میفرماید: «ان ربک یعلم أنک تقوم ادنی من ثلثی اللیل و نصفه و ثلثه و طائفة من الذین معک» (مزمّل ۲۰).
حضرت علی (ع) در یکی از جنگها میگوید که همه خوابیده بودند اما پیغمبر مشغول عبادت بود «لقدر أیتنا و ما فینا قائم الا رسول الله ص تحت الشجرة یصلّی و یبکی حتی اصبح».
در میان ما تنها کسی که ایستاده و زیر یک درخت نماز میخواند و تا صبح گریه میکرد، پیامبر بود. ابوذر هم که خود آیتی در زهد و عبادت بود میگوید: «صلیت مع النبی فی بعض اللیل فقام یصلی فقمت معه حتی جعلت اضرب رأسی الجُدُرات من طول صلاته».
یک شبی با آن حضرت نماز میخواندم، آن قدر ایستاد و نماز خواند که من خسته شده سرم را به دیوار گذاشتم. همین نماز شب بود که پیامبر را به مقام محمود، یعنی مقام شفاعت رساند و این سفارش حق تعالی بود که «و من اللیل فتهجد به نافلة لک عسی أن یبعثک مقاما محمودا».
نافله شب را به جای آر باشد که خداوند تو را به مقام محمود برساند.
(عطاء بن ابى ریاح) مىگوید: روزى نزد عایشه رفتم، از او پرسیدم: شگفت انگیزترین کارى که در عمرت از پیامبر اسلام (ص) دیدى چه بود؟ گفت:
کار پیامبر همهاش شگفت انگیز بود، ولى از همه عجیبتر اینکه: شبى از شبها که پیامبر به استراحت پرداخته بود، هنوز آرام نگرفته بود که از جا برخواست و وضو گرفت و به نماز ایستاد و آن قدر در حال نماز اشک ریخت که جلوى لباسش از اشک چشمش تَر شد، سپس سر به سجده نهاد و چندان گریست که زمین از اشک چشمش تَر شد و همچنان تا طلوع صبح منقلب و گریان بود. هنگامى که (بلال) او را به نماز صبح خواند، پیامبر را گریان دید. عرض کرد: چرا چنین گریانید؟ شما مشمول لطف خدایید؟ فرمود: آیا نباید بنده شکر گزار خدا باشم؟
دوم: عبادت حضرت امیرالمؤمنین علی (ع)
از کنیز امیرالمؤ منین، (ام سعید) پرسیدم که امیرالمؤمنین در ماه رمضان چگونه و چه مقدار نماز مىخواند؟ او گفت: رمضان و شوال حضرت فرقى نداشت؛ او تمام شب را به نماز خواندن مىگذراند.
همچنین از خصال نقل مىکند و در نهج البلاغه نیز همین مضمون وارد شده است به سندى از نوف بکالى:
قال: «بت لیلة عند امیرالمؤ منین علیه السلام فکان یصلى اللیل کله و یخرج ساعة بعد ساعة فینظر الى السماء و یتلوا القرآن»:
قال: «فمربى بعد هدء من اللیل فقال لى یانوف اراقد انت ام رامق؟ فقلت رامق ارمقک ببصرى یا امیرالمؤ منین! قال یا نوف! طوبى للزاهدین فى الدنیا الراغبین فى الاخرة اولئک الذین اتخذوا الارض بساطا و ترابها فراشا و ماءها طیبا و القرآن شعارا و الدعاء دثارا و قرضوا من الدنیا قرضا على منهاج عیسى بن مریم ان الله عزوجل اوحى الى عیسى بن مریم: قل للملاء من بین اسرائیل لایدخلوا بیتا من بیوتى الا بقلوب طاهرة و ابصار خاشعة، واکف نقیه و قل لهم: «اعلموا انى غیر مستجیب لاحد منکم دعوة ولاحد من خلقى قبله مظلمة».
نوف مىگوید: یک شب تا صبح در خدمت امیرالمؤمنین علی (ع) بیدار بودم. دیدم حضرت تمام شب را به نماز گذرانید، و هر ساعت بیرون مىرفت و نگاه به آسمان مىنمود و قرآن تلاوت مىکرد. او گفت: پس از آن که سکوت شب فراگیر شد، امیرالمؤمنین علیه السلام از کنارم گذشت و فرمود:
اى نوف! خوابى یا بیدار؟ گفتم: بیدارم یا امیرالمؤمنین! و توجهم کاملا به شما است.
فرمود: اى نوف! خوشا به حال آنان که از دنیا بریدند، و به آخرت دل بستند. آنهایى که زمین را براى خود فرش و خاکش را زیر انداز و آب آن را بهترین خوراک و قرآن را زینت و لباس و دعا را شعار خود قرار دادند و چنان از دنیا دل کندند که عیسى بن مریم علیه السلام دل برید.
به درستى که خداى عزوجل به عیسى خطاب کرد که به گروهى از بنى اسرائیل بگو: به هیچ خانهاى وارد نشوند، جز با دل پاک، و چشم اشکبار، و دست پاکیزه، و به آنان بگو: که بدانند به درستى که من دعاى فردى که به بنده گانم ستم کرده است را مستجاب نمىکنم.
سوم: علّت گریه حضرت علی (ع)
ابود رداء روایت کرده که «شب امیرالمؤمنین علی (ع) را دیدم که از مردم کناره گرفته و در مکان خلوتی مشغول مناجات با پروردگار است در حالیکه او در محراب عبادت ایستاده بود اشکهایش بر روی صورتش میغلطید مانند مارگزیده به خود میپیچید و مانند مصیب دیدهها گریه میکرد و میگفت: «آه! آه! از توشه اندک و سفر طولانی و انیس و همنشین کم! آه از آتش که جگرها را بریان کند و پوست بدن را پُر کند، آن از آتشی که خرمن گستراند».
ناگاه دیدم صدا خاموش شد. گفتم حتماً حضرت را خواب برده است رفتم تا آن حضرت را بیدار کنم چون ایشان را حرکت دادم دیدم همچون چوب خشک شده است، گفتم بلکه امام از دنیا رفته است و به خانه آن حضرت رفتم و فاطمه (س) را از این امر آگاه ساختم، ایشان فرمودند:
«این حالتی است که از ترس خدا هر شب بر او عارض میشود».
پس وای بر حال ما که اینگونه به نمازهای واجبمان کم توجّهی کمی میکنیم چه رسد به سایر عبادات.
و ای به حال ما که هنوز باور نکردهایم باید توشه فراوانی برای راه طولانی برداریم.
چهارم: درخواست مهلت امام حسین (ع) براى خواندن نماز
- درخواست مهلت براى خواندن نماز و … در عصر روز تاسوعا وقتى که دشمن تصمیم گرفت حمله بر لشکریان امام حسین (ع) را آغاز کند، حضرت به برادرش (اباالفضل علیه السلام) فرمود: (به سوى آنان برو و اگر مىتوانى کار را به فردا واگذار، تا امشب را به نماز و نیایش و طلب آمرزش از او سپرى کنیم، خدا مىداند که من نماز، تلاوت قرآن، بسیارىِ دعا و درخواست آمرزش را دوست دارم).
- امام حسین (ع) و یارانش در شب عاشورا در شرح حال امام حسین علیه السلام و یارانش (در شب عاشورا) چنین مىخوانیم: آن شب، صداى ناله و زمزمه و نیایش حسین و یارانش تا بامداد همچون آواى زنبور عسل به گوش مىرسید، گروهى در رکوع بودند و برخى سجده مىکردند و دیگران ایستاده و یا نشسته به عبادت سرگرم بودند.
آن شب سى و دو نفر از سربازان (عمر سعد) که گذارشان به خیمههاى امام حسین (ع) افتاد تحت تأثیر این شور و حال قرار گرفتند.
پنجم: نماز شب حضرت زهرا (س)
امام حسن مجتبی (ع) میفرماید: «در دوران کودکی شب بیدار ماندم و به نظاره مادرم زهرا (س) درحلیکه مشغول نماز شب بود، گذراندم.
پس از آنکه نمازش به پایان رسید، متوجّه شدم که در دعاهایش یک یک مسلمین را نام میبرد و آنها را دعا میکند، خواستم بدانم که درباره خودش چگونه دعا میکند. اما با کمال تعجّب دیدم که برای خود دعای نکرد.
فردا از او سؤال کردم: «چرا برای همه دعا کردی، امّا برای خودت دعا نکردی؟».
فرمود: «پسرم، اول همسایه بعد خودت».
پیامبر اکرم (ص) فرمودند: «اما دخترم فاطمه (س) پس به راستیکه او سیّده زنان عالیمان از اوّلین و آخرینشان میباشد».
تا آنجا که فرمود: «زمانیکه در محرابش در مقابل پروردگار (جلّ جلاله) میایستد، نورش برای ملائکهها پرتوافکنی میکند، آنچنانکه ستارگان آسمان برای اهل زمین نورافکنی مینمایند و خداوند متعال به ملائکههایش میفرماید: «ای ملائکه من! بنگرید به اَمَه و کنیز من فاطمه سیّده کنیزانم، که در مقابل من به عبادت ایستاده، به طوری که بدنش از ترس مقام من میلرزد. و با تمام وجود و قلبش بر عبادت و اطاعتم روی آورده، شما فرشتگانم را شاهد میگیرم که خواهیم شد!».
- فاطمه زهرا (س) از پدر بزرگوار خود درخواست انگشتری نمود. آن جناب فرمود: بهتر از انگشتری به تو نیاموزم؟ هنگامی که نماز شب خواندی، از خداوند بخواه، به آرزوی خود میرسی».
در دل شب، پس از ادای نافله، دست به درگاه خدا دراز کرد و درخواست انگشتری نمود. هاتفی گفت: «فاطمه! آنچه خواستی، در زیر مصلّی آماده است».
دختر پیغمبر (ص) دست به زیر جانماز برد. انگشتری بیمانند از یاقوت مشاهده کرد، آن را برداشت.
همان شب در خواب دید وارد قصرهای بهشتی گردید در سوّمین قصر تختی را دید که بر سه پایه ایستاده است.
فرمود: «این قصر متعلق به کیست؟».
گفتند: «از آن دختر پیغمبر فاطمه زهرا (س) است».
جواب دادند: «چون صاحبش در دنیا انگشتری خواسته است، به جای آن پایهای از این سریر کسر گردیده است».
در این هنگام از خواب بیدار شد.
فردا صبح، خدمت پیامبر (ص) شرفیاب گردید و داستان خواب را شرح داد.
حضرت فرمود: «ای بازماندگان عبدالمطلب برای شما دنیا جایز نیست. شما را بهشت جاویدان سزاوار است. وعدهگاهتان آنجاست.
دنیای فانی را برای چه میخواهید؟».
سپس رو به زهرا (س) کرده، فرمود: «دخترم، انگشتر را به جای خود برگردان».
همان شب فاطمه زهرا (س) انگشتر را زیر مصلی نهاد. در خواب دید وارد قصرهای شب گذشته شد، ولی تخت را با چهار پایه مشاهده فرمود.
پس از سوال گفتند: «چون انگشتر را برگردانیدی، پایه تخت نیز به جای خود برگشت».
ششم: امام هادی (ع) و نماز شب
قطب راوندی گفته در اخلاق و حالات حضرت امام هادی (ع) که وقتی شب فرا میرسد رو میکرد به قبله و مشغول عبادت میگشت و ساعتی از عبادت باز نمی ایستاد. و بر تن شریفش جبهایی بود از پشم و سجّادهاش بر حصیری بود و پیوسته لب مبارکش در تسبیح ذکر خدا بود.
و همچنین آمده است چندین نوبت که متوکّل ملعون افرادی را برای تفتیش و بازرسی به منزل آن حضرت فرستاد بود، مأموران متوکّل در هر دفعه که وارد خانه میشدند میدیدند که اما بر روی سجّاده حصیریاش مشغول عبادت و نماز خواندن بود. و یا قرآن تلاوت میکرد.
نماز شب امام هادى (ع) هنگام شب به درگاه خدا وى مىآورد و شب را با حالت خشوع، به رکوع و سجود سپرى مىکرد و بین پیشانى نورانىاش و زمین، جز سنگریزه و خاک حایلى وجود نداشت و پیوسته با خدایش در مناجات بود و عرض مىکرد: (اِلهى مُسیى ءٌ قَدْ وَرَدَ وَ فَقیرٌ قَدْ قَصَدَ…) پروردگارا! گنهکارى بر تو وارد شده و تهیدستى به تو روى آورده است؛ تلاشش را بىنتیجه مگردان و او را مورد عنایت و رحمت خویش قرار ده و از لغزشش در گذر.
هفتم: جوانی که با نماز قلبش منوّر بود
از حضرت امام صادق (ع) روایت شده که روزی حضرت رسول اکرم (ص) به عنوان نماز صبح به مسجد تشریف بردند، بعد از نماز جوانی را دیدند به نام (حارثة بن مالک) که رنگی زرد و بدنی ضعیف داشت، آنقدر بیخوابی کشیده و گریه کرده بود که چشمهایش در حدقه فرو رفته بود.
حضرت به او نزدیک شد و فرمود: «گونه صبح کردهای و حالت چگونه است؟».
عرض کرد: «یا رسول الله صبح کردم در حالیکه یقین دارم».
حضرت با تعجّب فرمود: «هر چیزی علامتی دارد، علامت یقین شما چیست؟».
عرض کرد: «نشانه یقین من بیخوابی شبهای من است که بیدار میمانم برای نماز و عبادت (هر شب را نماز برپا میدارم) و روزهای گرم روزه میگیرم و دلم از دنیا روی گردانیده و به متاع دنیا کراهت میورزم، یا رسول الله! یقین من، به مرتبهای رسیده که گویا میبینم عرش خداوند را که برای برای حساب در محشر نصب کردهاند و مردم محشور شده من نیز در میان ایشان هستم و میبینم اهل بهشت را که متنعّم به انواع نعمتها هستند و بر کرسیها نشسته و با هم تعارف میکنند. و همچنین میبینم اهل جهنّم را که در میان جهنّم معذّبند و گویا در گوشم زفیر آتش است.
حضرت به اصحاب فرمود: «این بندهای است که خداوند دل او را به نور ایمان منّور گردانیده است». بعد فرمود «ای جوان به همین حال باش.»
عرض کرد: «یا رسول الله دعا کن که خداوند متعال شهادت را نصیب من گرداند». حضرت دعا کرد و پس از چند روزی با جناب جعفر به جهاد رفت و بعد از نُه نفر شهید شد.
هشتم: شب زنده داریهای حضرت زینب (ع)
از برخی تاریخ نگاران دیگر نقل شده که مینویسد: «تهجد و شب زندهداری زینب (ع) در تمام مدت عمرش، حتی شب یازدهم محرم، ترک نشد. از حضرت سجاد (ع) روایت شده که فرمود: در آن شب عمهام زینب را دیدم در جامه نماز نشسته و مشغول عبادت است.
مرحوم بیرجندی در کبریت احمر میگوید: از برخی مقاتل معتبر از امام سجاد (ع) نقل شده که فرمود: عمهام زینب با تمام مصیبتهایی که بر او وارد شده بود از کربلا تا شام هیچگاه نوافل خود را ترک نکرد.
نیز روایت کرده که چون امام حسین (ع) برای وداع زینب آمد از جمله سخنانی که به او فرمود این بود:
«یا اختاه! لا تنسینی فی صلاه اللیل». خواهر جان مرا در نماز شب فراموش نکن.
درباره شب عاشورای زینب (ع) از کتاب مثیرالاحزان از فاطمه دختر امام حسین (ع) نقل شده که درباره حضرت زینب میگوید:
«و اما عمتی زینب، فانها لم تزل قائمه فی تلک اللیله – ای عاشره من المحرم- فی محرابها تستغیث الی ربها، و ما هدأت لنا عین و لا سکنت لنا زفره».
و اما عمهام زینب، پس وی همچنان در آن شب در جایگاه عبادت خود ایستاده بود و به درگاه خدای تعالی استغاثه میکرد، و در آن شب چشم هیچ یک از ما به خواب نرفت و صدای ناله ما قطع نشد».
- حضرت زینب (س) در عبادت، شبیه مادرش حضرت فاطمه (س) بود، شبها با تلاوت قرآن و نماز شب سیر میکرد و نماز شب آن حضرت هیچگاه ترک نشد؛ حتی در شب یازدهم محرم نماز شب را خواند. امام سجاد (ع) فرموده: «رأیتها تلک اللیله تصلی من جلوس».
دیدم زینب (س) آن شب (شب یازدهم محرم) نشسته نماز میخواند. و نیز میفرماید: «ان عمتی زینب مع تلک المصائب و المحن النازله بها فی طریقنا الی الشام ما ترکت نوافلها اللیلیه».
عمهام زینب با آن آزارها و اندوهها که به او رسید، در راه ما به سوی شام نافلههای شب را ترک نکرد. و نیز میفرماید: «ان عمتی زینب (س) کانت تؤدی صلواتها من قیام الفرائض و النوافل عند سیرالقوم بنا من الکوفه الیالشام و فی بعض المنازل کانت تصلی من جلوس فسألتها عن سبب ذلک، فقالت».
«اصلی من جلوس لشده الجوع والضعف منذ ثلاث لیال، لانها کانت تقسم ما یصیبها من الطعام علی الاطفال لان القوم کانوا یدفعون لکل واحد منا رغیفا واحدا من الخبز فیالیوم واللیله».
عمهام زینب هنگامی که لشگر، ما را از کوفه به شام میبرد نمازهای واجب و مستحب خود را ایستاده بجا میآورد و در برخی منازل نشسته نماز میخواند، سبب و علت آن را از او پرسیدم، گفت: نشسته نماز میخوانم چون سه شب است بسیار گرسنه بوده و ضعف و سستی مرا در برگرفته، برای اینکه آنچه از طعام و خوراک به او میرسید میان کودکان قسمت مینمود. چون لشگر به هر یک از ما در روز و شب یک گرده نان میداد.
فاطمه دختر امام حسین (ع) نیز میگوید: عمهام زینب در شب دهم محرم (شب عاشورا) همه شب را در محراب و جایگاه نمازش ایستاده و استغاثه میکرد و از پروردگار کمک و یاری میخواست که بر اثر آه و ناله او هیچیک از ما نخوابیدیم.
گفتهاند که امام حسین (ع) در آخرین وداع به خواهرش زینب (س) فرمود: «یا اختاه لاتنسینی فی نافله اللیل».
ای خواهر، مرادر نافله شب فراموش نکن. از دعایی که از زینب (س) به یادگار مانده است میتواند دریافت که دریای دل او چه امواج مصیتبی را تحمل کرده است؛ و کوهسار ارادة پولادین او در برابر چه توفانهای کوبندهای ایستاده است. با خدای خود میگوید: «یا عماد من لا عمادله و یا سند من لاسند له یا من سجد لک سواد اللیل و بیاض النهار و شعاع الشمس و خفیف الشجر و اوی الماء یا الله یا الله یا الله».
ای پناهگاه کسی که جز تو پناهی ندارد. ای تکیه گاه کسی که جز تو پشتوانهای نمیشناسد ای خدایی که سیاهی شب و سپیدی روز و روشنایی خورشید و صدای آرام درخت و آب برای تو سجده میکنند. ای خدا! ای خدا! ای خدا!.
نهم: نماز شبهای شهید آیت الله مرتضی مطهری
یکی از دوستان شهید مطهری درباره ایشان میگوید: از ویژگیهای آن مرحوم، تقیّد و علاقه مفرط ایشان بود به ذکر و دعا و شب بیداری.
به یاد دارم که در همان اوایل آشنایی ما با یکدیگر او به نماز شب مقید بود و مرا نیز بدان امر میکرد و من به بهانه اینکه آب حوض مدرسه شور و کثیف و برای چشمانم مضرّ است از آن شانه خالی میکردم تا اینکه شبی در خواب، دیدم که در خواب هستم و مردی مرا بیدار کرد و گفت:
من «عثمان بن حنیف» نماینده حضرت امیرالمومنین، علی (ع) میباشم. آن حضرت به تو دستور دادهاند بپاخیز و نماز شب بپادار و این نامه را نیز آن حضرت برای تو فرستادهاند.
در آن نامه با آن حجم کوچکی که داشت با خط سبز روشن نوشته شده بود «هذه براءة لک من النّار» این برای تو وسیله رهایی از آتش دوزخ است من در عالم خواب با توجه به فاصله زمانی دوران حضرت علی (ع) با زمان ما متحیّر نشسته بودم که در همان حالت تحیّر، مرحوم آیت الله مطهری مرا از خواب بیدار کرد و در حالی که ظرف آبی در دست داشت گفت: این آب را از رودخانه تهیه کردهام برخیز و نماز شب بخوان و بهانه مجوی.
یکی از رموز موفقیت شهید مطهری جنبههای عرفانی و اخلاقی ایشان است که به تعبیر رهبر انقلاب فصل بسیار شورانگیزی از زندگی شهید مطهری است. آن بزرگوار اهل تهجد و مناجات، تلاوت و انس با قرآن و توجهات عرفانی بود.
التزام ایشان به نوافل و شب زنده داری آنچنان بود که حتی در ایام تحصن علماء و روحانیون در دانشگاه تهران که به عنوان اعتراض به نظام ستمشاهی صورت پذیرفت، نماز شب ایشان ترک نشد و در خلوت شب در گوشه ای از فضای دانشگاه تهران تهجد شبانه خویش را انجام دادند.
در همین رابطه فرزند استاد شهید مطهری میگوید: در آن شبی که ایشان به شهادت رسیدند، پس از آنکه ما از محل ترور و بیمارستان با هزار حسرت و اندوه به منزل بازگشتیم ساعت دو بعد از نیمه شب بود که زنگ ساعت ایشان به صدا درآمد. معلوم شد که استاد برای اقامه نماز شب قبلا ساعت را کوک کرده بودند.
حضرت آیت الله خامنهای رهبر بزرگوار انقلاب اسلامی ایران چنین میفرماید:
«مرحوم مطّهری یک مرد اهل عبادت و اهل تسویه و تزکیّه اخلاق و روح بود. من فراموش نمیکنم. ایشان وقتی به مشهد میآمد خیلی از اوقات به منزل ما وارد میشد گاهی ورودشان در منزل خویشاوندان همسرشان بود.
هر شبی که ما با مرحوم مطهّری بودیم، این مرد نیمه شب، تهجّد با آه و ناله داشت. یعنی نماز شب میخواند و گریه میکرد به طوریکه صدای گریه و مناجات او افراد را از خواب بیدار میکرد. یک شب ایشان منزل ما بودند. نصب شب از صدای گریه ایشان خانواده ما از خواب پریده بودند. البتّه اول ملتفت نشده بودند صدای کیست، امّا بعد فهمیدند که صدای آقای مطهرّی است.
بله ایشان نصب شب نماز شب میخواند همراه با گریه، با صدایی که از اطاق میشد، آن را شنید».
یکی از خصوصیّات استاد مطهّری عنایت زیاد به تهجّد و شب زندهداری بود و از دوران طلبگی تا آخر عمر، بدان پایبند بودند. یکی از دوستانش درباره ایشان میگوید:
از زبان استاد شهید مرتضی مطهّری نقل شده که:
«ما یک سلسله لذّتهای معنوی داریم که معنویّت ما را بالا میبرد. برای کسی که اهل نماز شب باشد، جزو صادقین و صابرین و مستغفرین باشد، نماز شب لذّت و بهجت دارد. لهذا کسانی که چنین توفیقاتی داشتهاند و ما چنین اشخاصی را دیدهایم، به لذّتهای مادّی که ما دل بستهایم هیچ اعتنا ندارند. چه مانعی دارد که من ذکر خیری از پدر بزرگوار خود بکنم.
از وقتی که یادم میآید (حدّاقل از چهل سال پیش) من میدیدم که این مرد شریف هیچ وقت نمیگذاشت و نمیگذارد که وقت خوابش از سه ساعت از شب گذشته تأخیر بیفتد.
شام را سر شب میخورد و سه ساعت از شب گذشته میخوابید و حدّاقل دو ساعت به طلوع صبح مانده و شبهای جمعه از سه ساعت به طلوع صبح مانده بیدار میشود و حدّاقل دو ساعت به طلوع صبح مانده بیدار میشود و حدّاقل قرآنی که تلاوت میکند یک جزء است. و با چه فراغت و آرامشی نماز شب میخواند.
حالا تقریباً صد سال از عمرش میگذرد و هیچ وقت من نمیبینم که یک خواب نا آرامی داشته باشد، و همان لذّت معنویست که این چنین نگهش داشته، یک شب نیست که پدر و مادرش را دعا نکند. یک نامادری داشته که به او خیلی ارادتمند است و میگوید: خیلی به من محبّت کرده است. شبی نیست که او را دعا نکند. یک شب نیست که تمام خویشاوندان و ذی حقّان و بستگان دور و نزدیکش را یاد نکند. اینها دل را زنده میکند.
آدمی اگر بخواهد از چنین لذّتی بهرهمند شود، ناچار از لذّتهای مادّی تخفیف میدهد تا به آن لذّت عمیق الهی برسد».
دهم: نماز شب در همه جا و همه وقت
شیخ جعفر کاشف الغطاء این عالم جلیل القدر روزی پس از تدریس فرمودند:
«من یک دختری دارم که موقع ازدواج اوست، اگر یک آقای متدیّن با اخلاقی باشد دخترم را به او میدهم». یکی از فضلای جلسه بلند شد و نشست، همین برخاستن یعنی خواستگاری؛ شیخ فرمود: «به منزل ما بیا» و خود نیز به خانه رفت، این طلبه هم آمد، مرحوم شیخ او را میشناختند که طلبه فاضل و متدیّن است ولی از نظر مالی هیچ مکنتی ندارد.
مرحوم شیخ به دخترش فرمود: «دخترم شوهری برایت پیدا کردم، چیزی ندارد. امّا علم دارد، اخلاق دارد، تقوی و وَرَع دارد. حاضری با او ازدواج کنی؟».
دختر در جواب گفت: «اختیار من در دست شماست»، همان وقت خطبه عقد را خواندند، یکی از اطاقهای منزل خودشان را حجله کردند و دختر را همان شب برای شوهرداری مهیّا کردند و دختر و پسر به اتقاق زفاف رفتند. قبل از اذان صبح که مرحوم کاشف الغطاء برای نافله شب برخاست، آمد دَر اطاق عروس و داماد را زد و فرمود: «آب را گرم کردهام (آن موقع حمّام داخل خانهها نبود) در فلان اتاق است. بروید و برای نماز شب غسل کنید». آن دو برخاستند و غسل کردند و نماز شب را با هم خواندند.
یازدهم: در حالات مرحوم کاشف الغطاء
در حالات مرحوم شیخ جعفر کاشف الغطاء که از بزرگان علماء در قرن سیزدهم و ساکن نجف اشرف بوده، آمده است:
در یکی از شبها که برای «تهجّد» برخاست، فرزند جوانش را از خواب بیدار کرد و فرمود: «برخیز به حرم مطّهر مشرّف شده در آنجا نماز بخوانیم. فرزند جوان که برخاستن از خواب در آن ساعت شب برایش دشوار بود، در مقام اعتذار برآمد و گفت من فعلاً مهیّا نیستم شما منتظر من نشوید، بعد، مشرّف میشوم».
فرمود: «نه، من اینجا ایستادهام؛ برخیز، مهیّا شو که با هم برویم».
آقا زاده، به ناچار از جا برخاست و وضو ساخت و با هم به راه افتادند. کنار درب صحن مطّهر که رسیدند، آنجا مرد فقیری را دیدند نشسته و دست سؤال از برای گفتن پول از مردم باز کرده است.
آن عالم بزرگوار ایستاده و رو به فرزندش فرمود: «این شخص در این وقت شب برای چه اینجا نشسته است؟» گفت: «برای تکدّی از مردم». فرمود: «آیا چه مقدار ممکن است از رهگذران، عاید او گردد؟».
گفت: «احتمالاً مقداری ناچیز».
فرمود: «درست فکر کن ببین، این آدم برای یک مبلغ بسیار اندک کم ارزش دنیا آن هم محتمل، در این وقت شب از خواب و آسایش خود دست برداشته و آمده در این گوشه نشسته و دست تذلّل به سوی مردم باز کرده است!
آیا تو، به اندازه این شخص، اعتماد به وعدههای خدا درباره شب خیزان و متهجّدان نداری که فرموده است:
«احدی نمیداند که به پاداش عملشان چه چشم روشنیها برای آنان، ذخیره گردیده است». (سوره سجده، آیه ۱۷)
گفتهاند آن فرزند جوان از شنیدن این گفتار از آن دل زنده و بیدار، آن چنان تکان خورد و تنبّه یافت که تا آخر عمر از شرف و سعادت بیداری آخر شب برخوردار بود و نماز شبش ترک نشد!».
دوازدهم: در حالات علاّمه بحر العلوم
مرحوم ملاّ زیر العابدین سلماسی که از ملازمین و خواصّ علاّمه بحر العلوم است، اظهار میدارد که: «علامه بحر العلوم هر شب در کوچهای نجف، گردش میکرد و برای بینوایان غذا میبرد!.
اتّفاقاً چند روزی درس را تعطیل کرد، طلاّب مرا شفیع کردند که علّت این امر را سؤال کنم، وقتی از ایشان خواست درس را شروع بفرمایند و درباره سبب ترک تدریس از ایشان سؤال کردم، پاسخ دادند: «درس نمیگویم!».
پس از چند روز دوباره ماجرا تکرار شد و من انگیزه ترک تدریس را سؤال کردم. علاّمه فرمودند: «نیمههای شب هرگز نشنیدم که این طلاّب با خداوند متعال مناجات کنند و به تضرّع و زاری مشغول باشند، با اینکه نیمه شبها در کوچههای نجف گردش میکنم. این گونه طلبهها سزاوار نیستند که آنان را درس دهم!».
وقتی طلاّب از گفته علاّمه آگاه شدند، همه مشغول تضرّع و زاری گشتند و شبها صدای گریه و مناجات آنان، از هر سو بلند شد و ایشان مجدداً، تدریس را آغاز کردند.
سیزدهم: در حالات عالم بزرگوار حجة الاسلام شفتی
این عالم بزرگوار و شخصیّت ربّانی پیوسته خود را در محضر باری تعالی میدید و چیزی او را از حالت حضور و مراقبت، باز نمیداشت! گوشههای چشم او از کثرت گریستن در مقام تهجّد مجروح شده بود! یکی از نزدیکان این بزرگوار گفته است، با آن مرحوم به یکی از روستاها رفتم، شب را در راه گذارندیم، سیّد به من فرمود:
«نمیخوابی، برخاست و مشغول نماز شد، به خدا سوگند دیدم بندهای دوش و اعضایش میلرزید، به طوریکه کلمات نماز را از شدّت حرت فکّین و اعضاء مکرّر مینمود تا آن را صحیح ادا کنید!».
گویند از شدّت حضور قلبی که در پیشگاه خداوند داشت، بندهای دوشش میلرزید و به محض اینکه مجلس از مردم خالی میشد، اشکش جاری میگشت!
چهاردهم: شبهای پرشور حجة الاسلام شفتی
این بزرگوار نیمه شب تا صبح به گریه و زاری و تضرّع اشتغال داشت و در صحن کتابخانهاش مانند افراد مجنون، حرکت میکرد و دعا و مناجات میخواند و تا صبح بر سر و سینه میزد!
چنان صدای گریه او بلند بود که اگر همسایگان بیدار میشدند، میشنیدند!.
بالاخره از کثرت گریه و زاری در اواخر عمر بیمار شده و پزشگان او را از گریه منع کردند و گفتند گریستن بر شما حرام است! زیرا موجب افزایش بیماری خواهد شد.
هنگامی که سیّد به مسجد میرفت تا وقتی که در مجلس حضور داشت ذاکرین منبر نمیرفتند و اگر اتّفاقاً در حضور او ذکری بالای منبر میرفت او بر نمیخاست و باز گریه میکرد.
پانزدهم: قافله سحر خیزان
چند نفر از علماء نزد استادی رفتند تا از مقام علمی او استفاده کنند. ولی دیدند استاد مانند مصیبت زدهها نشسته و حال پریشانی دارد. از او پرسیدند چه شده؟ مگر کسی از شما مرده است؟ استاد گفت:
«دیشب آن چنان خوابیدم که نماز نافله شب از من فوت شد، دیشب سحرخیزان، نماز شبگزاران و استغفار کنندگان رفتند ولی من بدبخت امروز قضای آنرا خواندم، آیا مصیبتی از این بالاتر میشود.
شانزدهم: تسبیح در و دیوار همراه با عراف وارسته ملاّ محمد کاشی
در شرح حال آخوند ملاّ محمد کاشی، (استاد آقا نجفی قوچانی و حاج رحیم ارباب اصفهانی و بسیاری دیگر از اعاظم) آوردهاند:
«هر نیم شب، نمازی چنان به سوز و گداز میخواند و بدنش به لرزه میافتاد که از بیرون حجره، صدای حرکت استخوانهایش احساس میشد!!.
روزی پس از ختم درس، یکی از طلاّب به درس آن بزرگوار آمد و گفت: «آقا این شیخ میگوید که دیشب به وقت سحر دیدم که از دَر و دیوار مدرسه صدای «سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبٌّنا وَرَبُّ الْمَلائِکَةِ وَ الرُّوح».
برمیآید! آخوند فرمود:
«اینکه در و دیوار به ذکر من متذکّر میباشند، امری نیست، مهمّ آنست که او از کجا محرم راز گشته است».
هیفدهم: دعای پدری بزرگ در حق پسر
صاحب (مرآت الاحوال) مینویسد: «از بعضی ثقات شنیدم که آخوند ملاّ محمد تقی مجلسی نقل کرده که:
شب از شبها بعد از نماز و تهجّد و گریه و زاری به درگاه قادر متعال، خود را به حالتی دیدم که دانستم هر چه بخواهم عنایت میفرماید و در اندیشه بودم که چه بخواهم؟ دنیوی یا اخروی؟ که ناگاه صدای گریه محمد باقر از گهواره بلند شد، من گفتم: الاهی به حق محمد و آل محمد (ص) این طفل را مروّج دین و ناشر احکام سیّد المرسلین گردان و موفّق کن او را به توفیقات بینهایت خود».
هیجدهم: میرزا سلیمان تنکابنی
صاحب کتاب قصص العلماء درباره پدرش مرحوم میرزا سلیمان تنکابنی که از شاگردان حکیم بزرگ، آخوند ملاّ علی نوری است، مینویسد:
«پدرم، مواظب نماز اول وقت و نوافل وارده بود و هر روز یک جزء از قرآن را تلاوت میکرد و هر روز صبح سوره یس و صد مرتبه ذکر «لا اِلهَ اِلاِّ اللهُ الملکُ الحَقُّ المُبینْ» و برخی اوراد و اذکار دیگر را قرائت میکرد و سوره واقعه را در قنوت نماز (نافله عشاء) میخواند و نماز شبش هیچ وقت ترک نشد.
شبی، هنگام سحر از خواب بیدار شدم، دیدم پدرم نشسته است و به شدّت گریه میکند. بعد از پایان گریهاش، سئوال کردم علّت گریه چیست؟
فرمود: «در قنوت نماز وتر، مناجات (خمس عشره) را میخواندم و میگریستم، ناگاه شنیدم که از سقف اتقاق، آوازی برآمد که: «ایُّها العالم العالم … ».
مرحوم والد، بیش از این سخنی نفرمود و دنباله صدایی را که شنیده بود اظهار نکرد، سپس فرمود: «وقتی آن آواز را شنیدم، چنان گریه بر من غالب شد که نتوانستم نماز را تمام کنم، بیاختیار نشستم و گریستم. و تا من زنده هستم، راضی نیستم این راز را به کسی بگویید».
نوزدهم: مقامات مقدّس اردبیلی از برکت نماز شب
مقدّس اردبیلی (اَعَلی الله مَقامَه) که مکرّر خدمت حضرت حجّة (ع) مشرف شد، کارش به جایی رسیده بود که بر سر قبر حضرت امیر (ع) با آقا حرف میزد است از خودش نقل شده که سبب رسیدن من به این درجات آن بود که در ابتدای تحصیل با طلبهای هم حجره بودم و با او عهد بستم که هر چه برای ما پیش آید به کسی نگوید. بلاخره وقتی پیش آمد که هیچ نداشتم، بدنم در اثر فقر و گرسنگی خیلی ضعیف شده بود و به واسطه عهدی که کرده بودم با کسی صحبت نمیکرد.
روزی یک نفر به مدرسه آمد و در غیاب من علّت ضعف را از رفیقم پرسیده بود، او نخست نگفت. بعد که او را قسم میدهد حقیقتش را میگوید که از شدّت فقر و گرسنگی، من و رفیقم این طور ضعیف شدهایم.
آن شخص فوراً میرود طعام میآورد و کیسه پولی هم برای هر دو نفر میآورد. وقتی که ملاّ احمد (مقدّس اردبیلی) میآید به رفیقش اعتراض میکند که چرا گفتی مگر نه ما عهد کرده بودیم. خلاصه غذا را با هم میخوردند و پول را هم نصف مینمایند. مقدّس اردبیلی شب میخوابد نیمههای شب بیدار میشود میبیند محتلم گردیده به سوی حمّام میآید تا غسل نماید. حمامی در را از داخل بسته بود. مقدّس اردبیلی اصرار کرد حمامی در را باز نکرد گفت دو برابر پول، گفت باز نمیکنم، گفت سه برابر …
خلاصه حاضر شد تمام پولهایی که روز گذشته به دستش آمده بود بدهد تا حمامی در را باز کند و مقدّس اردبیلی غسل بکند تا نماز شبش از او فوت نگردد.
از همان شب خداوند اَلطاف خاصّی به او فرمود که نتیجهاش همین بروز کرامات از اوست.
بیستم: نمازهای ملاّ هادی سبزواری
حاج ملاّ هادی سبزواری در تمام عمر، یک سوم آخر شب را بیدار و به راز و نیاز و خواندن دعای جوشن کبیر و نماز شب سرگرم بود و با ناله و گریه و مناجاتهای نیمه شب خانواده وی که در حجرههای بالا خانه در خواب بودند از خواب بیدار میگشتند و صدای حکیم را میشنیدند و در تمام مدّت تدریس ممکن نشد که بانگ مؤذّن بلند شود و ایشان درسی را قطع ننموده و به بیانات خود پایان ندهند. و صدایشان به اذان بلند نشود.
بیست و یکم: در حالات حاج شیخ حسنعلی اصفهانی (معروف به نخودکی)
آقای نظام التولیه سَر کشیک آستان قدس رضوی نقل کرد که:
نوبت کشیک من بود. اول شب خادم آستان مبارکه (حضرت رضا) به من مراجعه کردند و گفتند به علّت سردی هوا و بارش برف زائری در حرم نیست، اجازه دهید حرم را ببندیم، من نیز به آنان اجازه دادم. مسئولین، درها را بستند و کلیدها را آوردند. مسئول بام حرم مطّهر آمد و گفت: «حاج شیخ حسنعلی اصفهانی از اول شب تاکنون بالای بام و در پای گنبد مشغول نماز میباشند و مدّتی است که در حال رکوع دیدیم، اگر اجازه دهید به ایشان عرض کنیم که میخواهیم درها را ببندیم».
گفتم: «خیر، ایشان را به حال خود بگذارید، و مقداری هیزم در اطاق پشت بام که مخصوص مستخدمین است بگذارید که هرگاه از نماز فارغ شدند استفاده کنند و در بام را نیز ببندید».
مسئول مربوطه مطابق دستور عمل کرد و همه به منزل رفتیم. آن شب برف بسیاری بارید. هنگام سحر که برای باز کردن درهای حرم مطّهر آمدیم، به خادم بام گفتم برو ببین حاج شیخ در چه حالند. پس از چند دقیقه خادم مزبور بازگشت و گفت: «ایشان همان طور در حال رکوع هستند و پشت ایشان با سطح برف مساوی شده است». معلوم شد که ایشان از اول شب تا سحر در حال رکوع بودهاند و سرمای شدید آن شب سخت زمستانی را هیچ احساس نکردهاند، نماز ایشان هنگام اذان صبح به پایان رسید.
- شیخ صدوق از رجاء ابن ابی ضحاک که از طرف مأمون برای بردن امام رضا (ع) از مدینه به مرو ماموریت داشت روایت کرده است که گفت من از مدینه تا مرو همراه امام بودم. به خدا سوگند کسی را در پرهیزکاری و کثرت ذکر خدا و شدت خوف از حق تعالی مانند او ندیدم و جریان عبادت آن جناب در شبانه روز چنان بود که چون صبح میشد، نماز صبح را ادا میکرد و بعد از سلام نماز در مصلای خود مینشست تسبیح و تحمید و تکبیر و تهلیل میگفت و صلوات بر حضرت رسول و اولاد او میفرستاد تا آفتاب طلوع میکرد، پس از آن به سجده میرفت و سجده را چندان طول میداد تا روز بلند میشد سپس سر از سجده برمیداشت و با مردم حدیث میکرد و تا نزدیکی زوال آفتاب آنان را موعظه میفرمود پس از آن تجدید وضو کرده و به مصلای خود برمیگشت و چون زوال میشد، برمیخاست و شش رکعت نافله اظهر به جا میآورد و چون فارغ میشد اذن نماز میگفت. سپس اقامه نماز میگفت و تسبیح و تحمید و تکبیر بسیار میگفت.
حضرت در هر شهری که ده روز اقامت میکرد روزها روزه میگرفت و چون شب میشد. پس از نماز افطار میکرد و نافله نمازهای مغرب و نماز شب و شَفع و وَتر و نماز صبح را در حضر و سفر ترک نمیکرد اما نوافل نمازهای چهار رکعتی را (ظهر و عصر و عشا) در سفر ترک میکرد و بعد از بجا آوردن نمازهای مزبور سی مرتبه تسبیحات اربعه را میخواند و میفرمود این به جهت تمامی نماز است و همیشه در موقع دعا چه در نماز و یا غیر نماز اقتدا میکرد به رسول الله و اولاد او صلوات زیاد فرستادن و قرآن را بسیار تلاوت مینمود و هرگاه به آیهای که در آن ذکر بهشت یا دوزخ شده میرسید گریه میکرد و از خدا سؤال بهشت مینمود و از آتش پناه میجست و هرگاه در قرآن یا ایها الذین آمنوا را قرائت میکرد آهسته میگفت «لبیک اللهم لبیک» و در هیچ شهری وارد نمیشد مگر اینکه مردم قصد خدمتش مینمودند و از معالم دین خود میپرسیدند حضرت آنها را جواب میفرمود و برای آنها احادیث بسیاری از پدرانش و علی (ع) و رسول خدا میگفت ابن ابیضحاک گوید: پس چون آن حضرت را نزد مأمون بردم از من خبر حال او را در بین راه پرسید و من آنچه از آن جناب مشاهده کرده بودم در اوقات شب و روز و حرکت و اقامت به مأمون خبر دادم مأمون گفت بلی یا بن ابی ضحاک، علی بن موسی بهترین اهل زمین و اعلم و اعبد آنهاست ولی این مطلب را به کسی مگو چون نمیخواهم فضل آن جناب ظاهر شود مگر به زبان من و به خدا استعانت میجویم که او را بلند کنم و قدرش را رفیع سازم.
بیست و دوم: در حالات ملاّ محمد اشرفی
در حالات مرحوم ملاّ محمد اشرفی که از شاگردان سیّد العلماست آوردهاند:
«از نیمه شب تا صبح مشغول تضرّع و زاری و مناجات بود، آنقدر بر سر و سینه میزد که هنگامی که صبح میشد در نهایت ضعف و نقاهت بود به طوری که هر که او را میدید گمان میبرد تازه از بستر بیماری برخاسته است».