ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
شخصی به نام اسد ، شهرت ص ، از علت بزه کاری اش چنین می گوید :
" جوانی 29 ساله ، اهل و ساکن تهران هستم . در خانواده ای متدین و مذهبی به دنیا آمدم . پدرم در آن موقع کارمند بود و مادرم در خانه به کارهایی نظیر خیاطی و قالی بافی اشتغال داشت . وضع مالی خانواده ی من در مجموع خوب بود و ما اصولاً مشکل چندانی از این بایت نداشتیم . از آن بهتز اینکه پدر و مادرم افرادی درستکار و خوشنام بودند که همیشه ما را به انجام کارهای خدا پسندانه و کمک به اشخاص نیازمند دعوت می کردند . بعد از اتمام تحصیلات متوسطه و انجام خدمت سربازی در یک مغازه ی طلا فروشی مشغول به کار شدم . صاحب کارم مرد خیلی خوبی بود و فوق العاده به من اعتماد داشت . حتی گاهی اوقات یک هفته یا بیشتر مغازه را به من می سپرد و به مسافرت می رفت . البته من هم فرد صادق و درستکاری بودم و به هیچ وجه حاشر نبودم حتی یک ریال از اموال او را برای خودم بردارم . حدود چهار سال به این ترتیب گذشت تا اینکه با اصرار فراوان خانواده ام تن به ازدواج با دختری دادم که مادرم ، پیدا کرده بود و سخت به آن علاقه داشت .
پدر و مادر دختر در نزدیکی محله ی ما ساکن بودند و خود دختر هم محصل چهارم دبیرستان بود . من شخصاً هیچگونه شناختی از آن دختر و خانواده اش نداشتم ولی مادرم معتقد بود که او زن زندگی است و می تواند مرا کاملاً خوشبخت کند . من هم که به شدت به مادرم علاقه مند بودم به حرف های او اعتماد کردم و پیشنهادش را برای انجام این وصلت پذیرفتم .
خلاصه ی کلام آنکه من بدون تحقیق و تفحص کافی به انجام این ازدواج رضایت دادم و یک سال بعد از انعقاد عقد ، همسرم را به خانه بردم . هنوز چند ماهی از آغاز زندگی مشترکمان نگذشته بود که اختلالات و درگیری هایی میان من و همسرم بروز کرد . واقعیت مطلب آن است که همسرم از بسیاری از جهات زن سالم و خوبی است ولی در عین حال معایب زیادی هم داشت از جمله آنکه بسیار حسود و تجمل طلب بود .
بسیاری از اوقات بعد از آنکه مهمانی به خانه ی ما می آمد و یا اینکه ما به عنوان مهمان به خانه ی کسی می رفتیم همسرم شروع به اوقات تلخی و بهانه تراشی می کرد " که چرا فلان لباس را ندارد ؟ " یا آنکه " چرا از فلان امکانات برخوردار نیست ؟ "
در حقیقت این چشم و هم چشمی و حسادت زنانه بزرگ ترین مشکل زندگی ما بود که حوادث و ناراحتی های بسیاری را برای ما پدید آورد . هر چه که من سعی کردم به او بفهمانم که هر کس باید به جیب خود نگاه کند و کاری به این و آن نداشته باشد ، فایده ای نداشت .
از طرف دیگر او زنی حساس و فوق العاده عصبی هم بود به طوری که با کوچک ترین حرف و بهانه ای قهر می کرد یا آن که جار و جنجال زیادی به راه م یانداخت . به هرحال ، هر چه کردم نتوانستم با او تفاهم پیدا کنم و چند بار هم که به خاطر این موضوع میانه ی ما به هم خورد و او با حالت قهر به خانه ی پدرش رفت و با وساطت و پا در میانی افراد فامیل ناچار شدم که کوتاه بیایم و او را به خانه بر گردانم .
دست آخر به این نتیجه رسیدم که تنها راه حل ممکن آن است که تمام خواسته های مالی او را براورده کنم و هر چه خواست برایش بخرم تا به این ترتیب مشکلی نداشته باشیم .
همین کار را هم کردم و همسرم از این بابت خوشحال شد . اما رفته ، رفته احساس کردم که با حقوق متوسطی که می گیرم و مخارج سنگینی که بر دوش من است ؛ امکان تامین خواسته ها و نیازهای مالی همسرم برای من وجود ندارد . از طرف دیگر همسرم نیز که با عقب نشینی هایی و تسلیم شدن های پی در پی من اعتماد به نفس زیادی پیدا کرده بود مرتب مرا تهدید می کرد و می گفت : " مگر تو تعهد نکردی که هرچه خواسته باشم برایم تامین کنی ؟ "
خلاصه آنکه فشارهای همسرم مرا از جاده ی صداقت و درستکاری خارج کرد و به تدریج مرا تبدیل به انسانی دزد و خائن کرد که با سوء استفاده از اعتماد فراوان صاحب کارم مقادیر قابل توجهی از وجوه و طلاآلات موجود در مغازه را مخفیانه به جیب زدم و از این طریق درآمدی نامشروع برای خود فراهم ساختم .
در اوایل عذاب وجدان زیادی بابت این کار داشتم اما به تدریج به آن عادت کردم تا اینکه حدود نه ماه پیش صاحب کارم متوجه این موضوع شد و جریان را به مامورین آگاهی در میان گذاشت و چند روز بعد من به اتهام رسرقت و خیانت در امانت بازداشت و روانه ی زندان شدم .