سخنی از این داستان: «هنرمند، بدون توجه به مادهی سازنده، از آنچه در دست دارد، اثری گرانبها پدید میآورد.»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
در سال 1924، «ویلیام ولکات»، هنرمند نقاش انگلیسی، برای ثبت تاثیر نیویورک، آن شهر افسونگر، به آنجا سفر کرد. صبح یکی از روزها که در دفترِ کارِ یکی از همکاران سابق بود، میل شدید به طراحی در او بیدار شد، تکه کاغذی را که روی میز بود به دوستش نشان داد و گفت: «اگر اشکالی ندارد این کاغذ را بردارم؟» و دوستش پاسخ داد: «این کاغذ، کاغذ نقاشی یا طراحی نیست، کاغذ معمولی است.»
ولکات که نمیخواست جرقهی الهام در ذهنش خاموش شود، در حالی که کاغذ لفاف را برمیداشت گفت: «هیچ چیز معمولی نیست، به شرطی که بدانی چهطور از آن استفاده کنی.»
ولکات روی آن کاغذ معمولی دو نقش سردستی کشید. در همان سال، یکی از آن دو طرح به مبلغ پانصد دلار و طرح بعدی به مبلغ هزار دلار فروخته شد، که در آن سالها پول کلانی بود.
افرادی که تحت تاثیر توانافزایان قرار دارند، مثل کاغذی هستند در دست هنرمندی با قریحه. هنرمند، بدون توجه به مادهی سازنده، از آنچه در دست دارد، اثری گرانبها پدید میآورد.
برگرفته از کتاب:
ماکسول، جان؛ رهبری(آنچه همه رهبران باید بدانند)؛ برگردان فضلاله امینی؛ چاپ دوم؛ تهران: سازمان فرهنگی فرا 1383.
.