ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
درد و دل های یک زن ندا فراهانی/ من این یادداشت را برای شما می نویسم چون یک زن هستم ، زنی که در وضعیتی غیرمعمولی قرار گرفته است و با وجود تمام تلاش هایی که انجام داده تا کنون به نتیجه ای نرسیده است . من به مدت بیست سال است که ازدواج کرده ام زندگی پر فراز و نشیبی داشته ام همانند خیلی از زن های دیگر . این سالها گاه با خوشبختی ، عشق ، محبت و گاهی نیز با بدبختی ، بی مهری و بی توجهی گذشته است . به خیال خودم ، زندگی مان با تمام کم و کسریهایی که داشت در حال جریان بود که چند ماه قبل نشانه ای از وجود یک زن جدید را در زندگی ام احساس کردم . این موضوع را با شوهرم در میان گذاشتم و او بدون هیچ گونه رد یا تکذیبی این موضوع را قبول کرد . من به شوهر گفتم که با وجود این زن و خیانتی که در حق من صورت گرفته است دیگر قادر به زندگی با او نیستم و باید مرا طلاق بدهد ، شوهرم با همان اطمینان و صراحتی که وجود زن دوم را به زبان آورده بود ، با همان صراحت پاسخ داد که من تو را دوست دارم و به هیچ وجه طلاقت نمی دهم . اگر او می گفت دوستم ندارد و به دنبال زن دیگری است خیلی راحت تر قبول می کردم با خودم می گفتم : " حتما نیازهای جسمی و روحی او را نتوانسته ام تامین کنم یا اینکه دیگر مرا دوست ندارد " اما اکنون با وجود این سخن که ادعا می کند مرا دوست دارد و باز هم به دنبال زن دیگری است برایم غیر قابل هضم است . این چه دوست داشتنی است که احترامی برای زن اول ، عشق اول ، قائل نیست !! او با گفتن این جمله عرصه زندگی را بیش از پیش برایم دشوار کرده است . زمانی که اولین بار این سخنان را شنیدم نه جیغ و داد به راه انداختم نه اینکه با او تندی کنم تنها نا امیدی و افسردگی شدیدی در وجودم شعله ور شد . من همیشه این باور را داشتم که عشق ما ، دوست داشتن مان مانع بسیاری از لغزش ها و لرزه های هر دومان می شود اما چه ساده بودم ، چقدر زود باور ! عشق پاک تنها برای من وجود داشت ، تنها من و این من بودم که سعی در حفظ آن داشتم و معلوم نیست از چه زمانی او خیانت به من را شروع کرده است و با وقاحت کامل می گوید : من تو را دوست دارم ؟! بعد از صحبت های بسیار و گفتگو های بسیار، من به او گفتم : بین من و همسر جدیدت باید یک نفر را انتخاب کنی . او گفت : من نمی توانم چنین انتخابی داشته باشم و هر دوی شما را دوست دارم و نمی توانم یکی از شما دو نفر را حذف کنم . من به دلیل اینکه شوهرم را دوست دارم و با او زندگی خوبی در گذشته داشته ام حاضر به ترک او نشدم حتی با وجود حضور زن دوم ، می خواهم همچنان با او زندگی کنم . با وجود تمام سوالات ، پرسش های بی پاسخی که در ذهنم موج می زند ولی در کنار او به زندگیم ادامه می دهم . او می گوید مرا دوست دارد ، من ریشه زندگی او هستم مادر فرزندانش و بدون من قادر به ادامه زندگیش نخواهد بود . زن ادامه می دهد : شاید من بتوانم ذهنم را راضی کنم که با او به زندگی ادامه دهم اما قلب و روحم را چه کار کنم ؟ من به معشوقه همسرم حسودی می کنم ، از اینکه شخص دیگری هم در زندگی او وجود دارد، شخصی که شوهرم به او ابراز علاقه می کند ، وقتش را با او می گذراند ، من می دانم که او دیگر متعلق به من نخواهد بود . من کسی را ندارم که با او صحبت کنم ، کسی که حرفهای دل یک زن را بشنود . زمانی که با اطرافیانم صحبت می کنم و راز دل خود را بر ملا می کنم صحبت های آنها دو دسته است . بسیاری می گویند : به زور هم که شده طلاقت را بگیر و بسیاری دیگر می گویند : نه این حرفها را نزن بسوز و بساز در کنار شوهرت ، هر چی باشد پدر بچه هایت است و سایه ی بالای سرت. من مانده ام به هزاران دلیل ، به دلیل اینکه بیوه نباشم ، به دلیل حرف مردم ، به دلیل آبروی دخترانم که در آینده ازدواج می کنند نگویند شما بچه های طلاق هستید ، به دلیل اینکه مانند ابلهان هنوز شوهرم را دوست دارم ... این گزارشی از صحبت های یک زن است ، زنی که هنوز تفکرات ایرانی در او وجود دارد . اگر شما ، خواننده گرامی ، لحظه ای جای این خانم بودید چه تصمیمی می گرفتید چه راهی را انتخاب می کردید؟