ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
در تهران، وزارت خارجه راننده ای در اختیارم گذاشته بود، به نام کریم زرین پور، جوانی بود بسیار مودب و منظم که مخصوصاً بچه ها خیلی دوستش داشتند. آنقدر رفتارش متین بود که او را کریم آقا صدا می کردیم. آرزوی بزرگ کریم آقا این بود که به بهشت موعودش، آمریکا راه بیابد. مأمور آمریکا که شدم، ترتیبی دادم که او را نزد من بفرستند.
کریم آقا در حالی که عرش را از خوشحالی سیر می کرد، روز 14 اکتبر 1971 وارد سانفرانسیسکو شد. در رزیدانس کنسولگری اتاق مجهز به حمام دوش در اختیارش گذاشتم همان شب اول ورودش انفجار بمب، علاوه بر کنسولگری، 50 خانه اطراف را نیز ویران کرد. و بهشت موعود کریم آقا به جهنم تبدیل شد. صبح از کریم آقا خبری نبود، مفقود شده بود. دو روز گذشت باز هم خبری نشد. گفتند در مرکز شهر مردی را ملبس به پیژاما دیده اند که یا ابولفضل گویان راه می رود. از پلیس خواستم این شخص را نزد من بیاورند. گفتند ما کسی را بدون میل خودش نمی توانیم بگیریم بعلاوه شهر ما پر است از اشخاص عجیب و غریب، کدام یکی را می خواهید؟ جستجو ها، اعلان در جراید، تعیین جایزه، هیچکدام به جایی نرسید و کریم آقا گم شد. گفتند: به ایران رفته! به ایالت دیگری رفته! زن گرفته! میلیونر شده!؟
28 سالها از آن واقعه گذشت. در آپریل 2004 برای دیدار پسر عمویم سید حسن که تمام دوران نوجوانی را با هم گذرانده ایم به سانفرانسیسکو رفتم. روز دوم پسر عمویم دچار سرگیجه و نقش زمین شد. آمبولانس خبر کردند و در نهایت پسر عمویم در بیمارستان دانشگاه استانفورد ( بهترین در دنیا ) بستری شد. روز دوم، در اتاق پسر عمویم هستم. دکتری وارد می شود و به سبک آمریکایی می گوید من دکتر جمشید پور هستم. به من نگاه می کند، می گویم من پرویز عدل پسر عموی بیمار هستم. می گوید نکند همان سرکنسول هستید که در زمان اقامتش آن انفجار بمب رخ داد؟ گفتم بله خودم هستم. گفت هیچ از راننده تان با خبر هستید؟ گفتم : خیر، 28 سال است مفقود الاثر شده. دست می کند جیبش، تلفن همراهش را در می آورد، یک شماره می گیرد و بعد گوشی را به من می دهد می گوید کریم زرین نام پشت خط است صحبت بفرمایید!!!
مات و مبهوت می گویم کریم آقا. صدایم را می شناسد. از هیجان لکنت زبان می گیرد. ای آقا قربونتون بشم...
ای آقا... ای آقا.... معلوم می شود دکتر جمشید پور و کریم آقا دوست صمیمی هستند. فکرش را بکنید آن روز نهار و شام را سه نفری خوردیم. دکتر، عاشق تاریخ معاصر ایران است و صحبت بیشتر اطراف سرنوشت کریم آقا و سپس رجال معاصر ایران دور می زند. دکتر، بین رجال معاصر قوام السلطنه و اردشیر زاهدی را برتر می داند.
معلوم شد کریم آقا روزهای اول پس از بمب حافظه درست و حسابی نداشته، بعد او را می ترسانند که چون روز اول ورودش بمب گذاری پیش آمده ممکن است او را گناهکار بدانند و به تهران بفرستند و به بازجویی بکشانند. این است که با من تماس نمی گرفته تا اینکه دکتر جمشید پل ارتباط دوباره ما می شود. معلوم شد که کریم آقا دارای نمایشگاه اتومبیل است. پرسیدم آیا در فروشگاه برای من کار هست؟ گفت: بلی.